دیدبان؛ آمریکا درگیر بیماری فراگیر تنهایی است. بر اساس تحقیق گستردهای که اخیراً انجام شده، عموم آمریکاییها از احساس تنهایی و عدم وجود استحکام در روابطشان رنج میبرند. نزدیک به نیمی از مصاحبه شوندگان گفتهاند که گاهی یا همیشه گمان میکنند که رها شدهاند. 13 درصد از آنها معتقدند که هیچکس آنها را به درستی نمیشناسد.
نتایج این تحقیقات که در آن از مقیاس اندازهگیری تنهایی دانشگاه کالیفرنیا استفاده شده است، نشان میدهد که تنهایی در تمامی نسلهای پیاپی جامعه آمریکایی فراگیر است. این مشکل، مبنایی شده است برای نوشتن کتاب جدیدی توسط سناتور جمهوریخواه نبراسکا، بن سَس، با عنوان "آنها: چرا ما از یکدیگر متنفریم- و چگونه آن را درمان کنیم".
در این کتاب آقای سَس استدلال میکند که تنهایی در کنار سایر عوامل در حال کشتن ماست و دلیل بالا بودن نرخ اوردوز و خودکشی در آمریکا نیز همین است. سالانه 45 هزار آمریکایی بر اثر خودکشی و 70 هزار بر اثر اوردوز ناشی از مصرف زیاد مواد مخدر میمیرند. البته جنبههای سیاه تنهایی در جامعه آمریکایی به خودکشی و مصرف مواد مخدر محدود نمیشود و اثرات مخرب بیشتری بر کشور ما دارد. در ماه گذشته شاهد بودیم که بستههای پستی مشکوکی به منتقدان ترامپ، ارسال و کشتاری تروریستی نیز در کنیسه یهودیان انجام شد. هر دوی این اقدامات مخرب و تروریستی توسط افراد منزوی و تنها طراحی و اجرا شده بود.
البته کتاب مذکور پیش از این وقایع منتشر شد اما دقیقاً مسئلهای را توضیح داده که در جریان اینگونه وقایع شاهد آن هستیم: اینکه چگونه انسانهای تنها سعی میکنند خلأ زندگی خود را با "عصبانیت سیاسی" پر کنند.
در شرایط ایزوله شده زندگی فردی، شخص به جایی میرسد که گمان میکند بحثهای سیاسی نیازمند اقدامی جدی است. و هویتی از "آنها" در برابر "ما" ایجاد میکند که در صحنه سیاسی به وسیله آن کنش انجام میدهد. این نگاه سبب ایجاد دیدگاههای افراطی برای عمل میشود.
اکنون سؤال اینجاست که چرا ما اینقدر تنها میشویم؟ یک دلیل، تغییر طبیعت مشاغل است. کار یکی از منابع کلیدی ایجاد دوستی و اجتماع است. به روابط خود فکر کنید. قطعاً بسیاری از دوستیهای نزدیک شما ( حتی ممکن است رابطه ازدواج شما) در محل کار شروع شده باشد. در عصر ما واقعیت محل کار در حال تغییر و تضعیف است زیرا کار ثابت سختتر پیدا میشود و مردم مجبورند شهر به شهر و شغل به شغل زندگی خود را تغییر دهند.
در کتاب، نگرانی آقای سَس حتی از این نیز فراتر میرود. وی معتقد است در آمریکا شاهد فراگیر شدن مفهوم بیخانمانی هستیم زیرا مردم کمتر جایی را دارند که نام آن را "خانه" بگذارند. در شهری که انسان به آن احساس تعلق میکند، معمولا اجتماعی کوچک است که آن را گذرا نمیدانیم. آقای سَس از دوران دبیرستان خودش در شهری 26 هزار نفری مثال میزند که چگونه در عصر جمعه اهالی شهر برای تماشای مسابقات دبیرستانی جمع میشدند. اینگونه وقایع سبب میشد که اختلافات سیاسی ناچیز به نظر برسد. وی در مورد احساسات عمیقی که نسبت به آن شهر داشته و اینکه وقتی پس از چند دهه به آنجا بازگشته احساس تعلق زیادی داشته است توضیح میدهد.
مسئله این است که در جوامع کنونی مهاجرت از نقطهای به نقطه دیگر اجتناب ناپذیر است. ما باید یاد بگیریم چگونه روابط خود را تغییر داده و در مناطقی که زندگی میکنیم روابط پایدار ایجاد کنیم. اکنون نوبت ماست که در جامعهای که در آن تنهایی بیداد میکند و فرصت طلبانی نیز وجود دارند که بخواهند از آن تنهایی برای مقاصد سیاسی سوء استفاده کنند، بتوانیم شادتر زندگی کنیم و دوستان و همسایگانی بخشنده برای یکدیگر باشیم.